بسم الله الرحمن الرحیم
توی یکی از کوچههای قم ایستاده بودم ولی فکرم جای دیگه بود ، پسر بچه ای حدودا 13 ساله یک مشماع که کمی سوهان درونش بود در دست داشت و تناول میکرد پسر که جای مناسبی نبود را گفتند از جایش حرکت کند، سرش را پایین انداخت و رفت ، لباسهای کهنهای داشت ، او را میدیدم اما در دنیای دیگری بودم و فکرم جای دیگری مشغول بود ، یکی از دوستان آمد جلو و گفت دلم برایش سوخت بنده خدا چه کفشهایی در پا داشت یک آن حواسم از جایی که بود به کوچه تقریبا 4 متری که داخلش ایستاده بودیم آمد ، تقریبا 50 متر از ما دور شده بود ، به پاهایش نگاه کردم یک کتانی سفید درپا داشت و به دلیل این که کفی کتانی رفته بود پشت پاهایش سیاه شده بود.
ناخودآگاه گفتم من میرم سراغش ببینم برای چی اینجا ایستاده بود اصلاً ...
بدو بدو رفتم تا برسم بهش ، رسیده بود سرکوچه و پیچیده بود ، آقا پسر ، آقا پسر ... ایستاد و برگشت ، آرام بهش گفتم برای چی اونجا ایستاده بودی؟ کمی ترسیده بود انگار ، خیالش را راحت کردم یه جورایی روش نمیشد مشکلش رو بگه و با کمی آرامش خیال دادن بهش گفت :
پدرش کارگر است و زندگی خوبی ندارند و ماهیانه 300 هزار تومان کرایه خانه میدهند و سه فرزند هستند درخانه و به سختی زندگی می کنند.
به کفش هایش نگاه می کردم موقع توضیح دادن انگشتان پایش از کنار کتانی سفید کهنه که کفی اش رفته بیرون زده بود ...
نامش را پرسیدم ، گفت عباس ، تلفنش را گرفتم و گفتم به خانه برو به شما زنگ می زنم ..
خیلی دوست داشتم تا وقتی قم هستم به منزلشان بروم و از نزدیک دیدن کنم از وضعیت زندگیشان ، اما وقت مجال نداد متاسفانه ..
تصمیم گرفتم با کمک دوستان برای سه فرزند خانواده کفشی تهیه کنیم و ارسال کنیم .
اقدامات :
با کفش فروشی فاضل در قم صحبت شد و پول به حساب کفش فروشی واریز شد تا بروند کفشهایشان را برای شب عید تحویل بگیرند.
مبلغ 200 هزار تومان به حساب کفش فروشی واریز شده است. 93/12/28
اجر همه دوستان با خداوند